قسمتی از وصیت شهید علی اکبر عطایی اولین شهید کچوییه حقیر در زندگی نتوانستم خدمتی به اسلام و مسلمین بکنم ،اکنون که موقع خوبی براي امتحان و عمل پیش آمده ، همه می دانیم که اسلام به خون احتیاج دارد ، باید ما آنقدر خون خود را نثار کنیم تا این درخت به سرسبزي درختی که در بهار و دشت وجود دارد باشد .
مادر شهيد اين چنين نقل مي كند كه فرزند من در آغاز دوره نوجواني به جبهه مشرف شد. لحظه به لحظه عمركوتاهش برايم خاطره بود ولي خاطرات دوران جواني و ازدواجش در ذهنم ماندگار تر شده است شهيد علي اكبر جواني بسيار هوشيار معتقد به موازين اسلام و دوستدار امام و همچنين محجوب به حيا بود اما با اين وجود از من خواست تا قبل از رفتنش به جبهه برايش به خواستگاري برويم گويي خود او از شهادتش مطلع بود من هم موضوع را با پدر خدا بيامرزش مطرح كردم و او هم موافقت كرد تا اینکه به خواستگاری رفتیم در تاریخ 27 خرداد عقدشان کردیم. 19 ماه رمضان عازم جبهه شد و در این زمان كوتاه یعنی از عقدش تا نوزدهم هر آنچه برای برگزاری مراسم عروسی لازم بود فراهم کرده بود و همگی منتظر بازگشت او برای برگزاری مراسم عروسی بودیم. او خودش به من گفته بود که دلش می خواهد جشن عروسیش در مسجد برگزار شود و همین هم شد .یک هفته بعد از ماه رمضان در روزیکه حس و حال عجیبی داشتم و مثل روزهای قبل چشم به راه فرزندم بودم خبر شهادتش را از اقوام شنیدم و تمام امید و آرزوهایم برای فرزند عزیزم در این جمله که فرزندت به شهادت رسید خلاصه شد.